۱۳۹۱/۰۱/۱۴

این صدای پرشین رادیوست, که همچون بغض نفس گیری در گلو مانده است.


این صدای پرشین رادیوست, که همچون بغض نفس گیری در گلو مانده است. خلاصه کنم; یکباردیگرراه فریادم بسته شد, یک بار دیگر نهالی که با خون دل کاشتم و به جان آبش دادم و تمام دار و ندار ناچیزم را صرف پروردنش کردم, به تبر این و آن (شما بخوانیدش «تقدیر» ) از ریشه جدا شد.  و اما : آقای فرهاد رهبان در اخرین گفتگو با یکی از همراهان سیاسی پرشین رادیو با هدف تشویق ایشان به ادامه همکاری گفته اند٬ '' برنامه های سیاسی قائم مقامی دیگر بدرد نمیخورد. مردم را بیهوده به خیابانها دعوت میکند مثل همین چهار شنبه سوری کسی نمیرود و فردایش هیاهو راه می اندازد که دیدید مردم چگونه آمده بودند''. مدت های مدید است که جناب رهبان در مورد فعالیت ها و برنامه های سیاسی من, اینجا و آنجا چنین میگویند. چهار سال و اندی پیش در بحبوحه جدایی از همسرم, همه دار و ندارم را بکار گرفتم تا پرشین رادیو را راه اندازی کنم. اسم این رادیو را به ثبت رساندم و سرگرم تدارک کار های مقدماتی بودم که جناب فرهاد رهبان که سابقه دوستی ده ٬ پانزده ساله ای با ایشان داشتم و بسیار به فعالیت های رادیویی علاقمند بودند به یاری من آمدند و قرار بر این گرفت که از آن پس من جان و عمر و تجربه بگذارم و ایشان هزینه های مالی کار را تامین کنند.اما از آنجا که نگران مداخله همسر پیشین من بودند٬ سرمایه گذاری خود را منوط به آن کردند که شرکت به نام ایشان ثبت شود  و نامی از من در کار نباشد. مگر من چه میخواستم؟ آنچه من میخواستم فرصت دگر باره ای برای مبارزه در جهت آزادی میهنم بود٬ پس پذیرفتم از آن پس ایشان هزینه ها را پرداختند ( که من برای همیشه از ایشان سپاسگزارم) و من جان و سلامت و پنجاه سال تجربه را بی کمترین چشم داشتی در میان گذاشتم. شب و روز کار کردم٬ کادر فنی استخدام و تربیت کردم....برنامه را پی ریختم و طراحی کردم٬ برنامه ساز انتخاب کرده ٬ آموزش دادم و خود نیز حتی یک روز کار را  تعطیل نکردم مگر چند باری که بیماری های گونا گونم امانم را بریده بودند. به دنبال بحران خوانوادگی بحران مالی نیز زندگی مرا فرا گرفته بود...در اطاقکی زندگی میکردم که بیشتر شبیه زندان بود... حتی توان پرداخت هزینه دارو ها و هزینه رفت و آمدم را نداشتم....در یکی از تیره ترین ادوار زندگیم  بودم, اما شنوندگانم در پرشین رادیو شنیدند که چون شیر غریدم,  و به مبارزه ادامه دادم
'' آه ... ای حس تیره وظیفه شناسی که عظیم تر و سهمگین تر از عشق هستی '''

نه از درد های جسم و جانم و نه ازتنگناهای مالی و نداریم نالیدم و نه جناب رهبان برای آنها گوش شنوایی داشت.  در تمام این سال ها یک دلار نگرفتم ٬ انتظارش را هم نداشتم. گله ای هم نبود و نیست. گر هم گله ای باشد دگر حوصله ای نیست. من برای رادیوی خودم٬ برای میهنم٬برای مبارزه در کنار بردیا و حسن و ابراهیم و مهرداد و مجید آرش مهابادی و کورش اصفهانی و دوست خوزستانی و کاکوی شیرازی و خسروی و مجتبی و عبداللهی ومسعود .و علی و فرشاد. ..... کار و مبارزه میکردم. از آغاز٬ قرارمان بر این بود که رادیو را من اداره کنم ٬ مگر غیر از این میتوانست باشد. آقای مهندس فرهاد رهبان تقریبا همه عمر خود را ( بجز کودکی و نوجوانی ) در خارج از ایران به سر برده اند. هرگز هیچ سازمان و نهاد و هیچ کسانی را مدیریت نکرده بود چه رسد به مدیریت یک رسانه جمعی. در ارتباط با کار رادیو ایشان نیز مثل میلیونها نفر دیگر میتوانستند شنونده علاقمندی باشند و بس ٬ و تا آنجایی که من میدانستم و میدانم علاقمندی چندانی به امور سیاسی ایران نداشتند و پیوستن به پرشین رادیو برای ایشان بیشتر جنبه تفریح و تفنن داشت٬ گر چه کمی گران.  اما واقعیت اینست٬ آن کس که پول میدهد٬ اقتدار میخواهد....مداخله میکند...دستور میدهد و خواستار اجرای بی چون و چرای آن است و جناب رهبان نیز دیری نپایید که چنین کردند.  مداخلات روز افزون ایشان که بیشتر مبتنی بر سلائق ایشان بود تا تجربیات حرفه ای ٬ میرفت طاقتم را طاق کرده سبب کناره گیری ام شود. اما از آنجا که آقای رهبان بر خلاف این بار از پیش چاره اندیشی نکرده بودند کوتاه آمده ٬ پذیرفتند حداقل به امور و برنامه های سیاسی رادیو کاری نداشته٬ باقی فعالیتها و برنامه ها و امور مالی و اداری رادیو را مدیریت کنند. کماکان در سخت ترین شرایط زندگیم هر روز در تاریکی شب بر سر کار آمدم٬ روزانه ۳ ساعت در ۲ نوبت برنامه اجرا کردم٬ حتی در تعطیلات پایان هفته نیز کار کردم و هر گاه لازم بود ۱۸ تا ۲۴ ساعت نیز پشت میکرفون بودم و پرشین رادیو را به یکی از معتبرترین رسانه های سیاسی فارسی زبان در آوردم٬ و هر گاه لازم بود از شما مردم برای تامین هزینه های رادیو تقاضای کمک مالی کردم و هرگز از آقای رهبان نپرسیدم میزان کمک ها چه بوده است و درامدهای رادیو از چه قرار.  اما برای جناب رهبان اینهمه کافی نبود٬ ایشان بر آن بودند که مدیریت مطلقه داشته باشند. برنامه های سیاسی اندیشه ها را که گردانندگانش چهره های شاخص سیاسی در سراسر جهان بودند و در ساعات پایانی شب پخش میشد با اصرار حذف کردند .حتی چند برنامه سیاسی پایان هفته را هم تعطیل کردند...اینجا و آنجا در غیاب من گفتند از شنیدن مکرر صدای میهمانان برنامه های سیاسی من کسل و خسته شده اند و بر این باور بودند که این وضعیت نا شی از کم کاری من است . اینجا و آنجا گفته بودند برنامه من جز مشتی فریاد و روخوانی مقاله های دیگران چیز دیگری نیست.  برایتان گفتم در باره چهارشنبه سوری و تلاش های من چه باوری دارند, در همین مکالمه چند روز پیش از کناره گیری من با یکی از همراهان این رادیو گفته اند ; ''قائم مقامی فقط با همین چند نفر مصاحبه میکند٬ ما میخواهیم از همه گروه ها باشند٬ ما میخواهیم اتحاد بو'جود آوریم''. گویی کسانی همچون جعفر مدنی ٬ دکتر سیامک شجاعی٬ علیرضا ثقفی٬ دکتر سیروس آموزگار٬ دکتر شاهین فاطمی٬ دکتر حسین باقرزاده٬ امیر طاهری٬ سرکار خانم الهه بقراط٬ کورش اعتمادی٬ ایرج مصداقی. بصیر نصیری٬ دکتر مجید مجیدی٬ دکتر پرویز مینا٬ مهندس حسن شریعتمداری٬حمید صدر٬شادروان داریوش همایون٬ عیسی خان خاتمی٬ دکتر ماشاالله آجودانی٬ مینا احدی٬ مهندس بهرام مشیری٬ محمد ارسی٬ جناب احمد احرار٬ ماشاالله رزمی شهریار آهی٬ جناب خلیل بهرامیان و کاوه عزیزم از ایران٬ همه یا چپ و یا راست و یا مجاهد و یا مشروطه خواه و یا جمهوری خواه بودند و من رغبتی به گفتگو با دیگران ندارم و اینک قرار است پرشین رادیو در اختیار همه گروه ها و نحله های فکری و سیاسی باشد که تا کنون نبوده است.  بر این اساس از تقریبا یکسال و اندی پیش به چاره اندیشی پرداختند٬ پنهان و آشکار با دست اندرکارانی مذاکراتی کردند و تقریبا چند روز پیش از کناره گیری من , با اقای هلاکویی, مشاور طلاق و ازدواج ( که اخیرا به سیاست هم رو آورده اند ) و آقای حسین حجازی یکجا مذاکراتی داشتند که سرانجام کوشش هایشان به نتیجه رسیده جانشینی شایسته برای من دست و پا کرده اند و شگفتا آقای علیرضا میبدی خبر این انتخاب و انتصاب را اعلام کرده اند.  و اینک از من پرسیده میشود چرا رفتی؟.. میپرسند چرا از مبارزه در پرشین رادیو کناره گیری کردی؟.. و من از همه میپرسم آیا چاره دیگری داشتم؟.. به پرسشگران میگویم...رفتم تا بار دیگر بتوانم بر سر جمهوری اسلامی فریاد بزنم...رفتم تا بار دیگر از جای دیگری مبارزه بی امان خود را و اینبار آزادانه دنبال کنم ...سرنوشت من ٬ مبارزه با جمهوری اسلامی  است. سرنوشت همه چیز مرا از من گرفته است تا فرصت این مبارزه را داشته باشم و من فرصت این مبارزه را به هیچ بهایی ٬ به هیچ شخص و به هیچ ثروت و مکنتی نمیفروشم٬ همچنان که به آقای اسداله مروتی نفروختم. من اینک پرشین رادیو را که حاصل بیش از چهارسال کوشش و تلاش من بوده است و در جهت ایجاد و راه اندازی آن مختصر دارایی و امکانات مالی خود را هزینه کرده ام به آقای فرهاد رهبان میسپارم٬ رادیویی حرفه ای٬ کار آمد٬ با کادری توانا و قابل احترام و اعتباری جهانی تا آنگونه که مایلند مدیریت کنند٬ و برای ایشان و همه همکارانم در این رادیو آرزوی موفقیت و پیروزی دارم و کلام آخر: دوباره روز از نو و روزی از نو٬ من توان ترک این مبارزه را ندارم...برای من زندگی بدون مبارزه در کنار مردم میهنم دیگر مفهومی ندارد من دوباره از جای دیگری شروع خواهم کرد..اینروز ها سخت سرگرم راه اندازی رادیوی دیگری هستم...یکبار دیگر تمام توان خود را جمع میکنم تا پرواز را از سر بگیرم٬ همیشه در کنار شما بوده ام (پنجاه سال ) و باز هم خواهم بود٬
.بسیار زود گزارش کوشش هایم را به شما خواهم داد

ما پیروزیم چون حق با ماست

   ارادتمند یکایک شما هموطنانم 

سعید قائم مقامی فراهانی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

پدر، می دانم که به کجا رفته ای/نادر ایرانی

  نوشته ای از نادر ایرانی برای درگذشت پدر جناب مهدی میرقادری  پدر ! می دانم به کجا رفته ای .. می دانم چه کسی تو را با خود برده است .. اما چه...